کلاس کاردستی
دیشب تولد عمه سارا جون بود و به همراه خانواده ی مامان ثریا همگی به پارک ساعی رفتیم و از اونجا بعد از گرفتن تولد به تئاتر کمدی رفتیم و کلی خندیدیم و شکر خدا خوش گذشت مهدیار هم مرتب با صدای بلند می خندید و میگفت وای مامانی چقدر خنده داره بابا میثم و عمو مجید هم که جاشون چند ردیف دورتر بود هی یواشکی خوراکی می خریدن و می خوردن موقع برگشت هم چون صندلی ماشین مهدیار توی ماشین نصب بود فقط زندایی فریبا، زندایی دوست داشتنی بابا میثم با ما برگشت تا موقع رسیدن بابا میثم که علاقه زیادی به زندایی جون داره شیطونی کرد و سر به سرمون گذاشت امروز هم گل پسر کلاس کاردستی داشت و دیشب هم اصلاً خوب نخوابیده بود تقریباً تا صبح بیدار بود و منم از خستگی ح...